بدون عنوان
بدون عنوان
امسال آخرای تابستون خانواده مامی اومدن پیشمون و حسابی بهمون خوش گذشت دختر گلم از خوشحالی نمیدونست چی کار کنه، لاوین خانومی که همیشه تا لنگ ظهر میخوابید از ساعت شش صبح بیدار شده بود و منتظر مهمونا بود،بعدشم که مامی جون ودختر یکی یه دونم با خاله جونا وعمو مادرجون داداش شنتیا اومدیم تبریز، البته مادرجون باخاله جون پروانه وآقاشون از خونه ما رفتن مشهد پابوس امام رضا، بعد رفتن مادرجون و خاله جون پروانه دخترم حسابی بغض کرده بود مجبور شدیم با داداشی ببریمش آب بازی تا سرش گرم شه. بعدشم برگشتن با کلی خاطره وسوغاتیای قشنگشون، دستشون درد نکنه هم خونمون اومدن و کلی سوغاتی آوردن شرمندمون کردن هم از مشهد، الانم که تبریز پیش خانواده مامی هستیم حسابی داره خو...
نویسنده :
رضا وساغر
2:34
بدون عنوان
شانه ای برای تمام اشکهای دلتنگی...، امن ترین و صادقانه ترین آ غوش دنیا... ...
نویسنده :
رضا وساغر
2:18
بدون عنوان
بدون عنوان
شنتیا جون و آیسل جون پسرخاله و دختردایی دوست داشتنی ومهربون لاوین خانوم، خیلی دوستتووووون داریم ...
نویسنده :
رضا وساغر
1:53
بدون عنوان
دختر خوشگل مامی با اینکه دو سال و چهار. ماهته خدا رو شکر کلی شعرو سرود کودکانه و سوره یاد گرفتی،ماشالله مثل بلبل حرف میزنی بهت افتخار میکنم شیرینکم، با چند بار تمرین کردن تونستی سوره. فیل و توحیدو کوثر. رو یاد بگیری، شعر ایی. مثل یه توپ دارم قلقلیه، توپولویم توپولو، یه دختر دارم شاه نداره، امشب شب مهتابه، مست مستم کن، سلام سلام بچه ها، وخیلی چیزای دیگه، نبض زندگیم امیدوارم روز به روز شاهد پیشرفتت باشم خیلی دوسسسسسسست دارم. میبوسمت ...
نویسنده :
رضا وساغر
1:49